۱۳۹۰ بهمن ۱۴, جمعه

شانه

اندکی مست بودم و کمی شاد.سرم را روی شانه ظریف و لطیف اش بی اختیار گذاشتم.از وقتی کنارم نشسته بود هاله ای از عطرش را در اطرافم می شنیدم.دستهایش را با ظرافت باز کرد و سرم را روی پایین شانه اش و کنار سینه های زیبایش جابجا کرد و سرم آرام گرفت.با نوک انگشتان اش زنانگی اش را روی پیشانی و صورت ام نقاشی کرد و موها و پیشانی و سبیل ام را کشف کرد.همیشه پشت دست زنانه را دوست دارم،که مساحت زیادی در اختیارم است تا لطافت پوست را سر فرصت مزمزه کنم.عطر بدن اش مرا به خواب .....


پی نوشت:وقتی به خواب شیرین ،سُر میخوری،جمله آخرت ناتمام می ماند

۱ نظر:

  1. مست بودی . شادی تو از بیخودی ِمستی و سرمستی من از شادی تلاقیِ نگاهت با نگاهم . با هر نوازشی انگشت هایم میان انگشت هایت میلغزید، دست هایم فرم دست هایت را میگرفت. به گواهِ سینه هایم، پیشانی ات داغ بود. انگشت هایم، فرصت حرف زدن یافت. هرآنچه به زبان نمیآمد بر پیشانی ات نقش بست. باشد که حرف این دل را به آن ذهن بسپرد. خواب رفتی و من طنازانه جغرافیای تن ات را پیمودم. نرمی گوش هایت و نبض گردن ات، که جریان زندگی است. یک دو سه چهار ... بازدم. نفس هایم را کوتاه میکشیدم و هماهنگ تا سینه هایم سرت را جا به جا نکند. خواب بودی و من خط های صورت ات را از بر شدم.
    مستانه هایت را در سینه ام جا بگذار. این بار اما، از عطر تنم مست شو. بگذار زمختی آن موهای سیاه زنانگی ام را به وجد بیاورد. همه ی آنچه در نوک پستان هایم جمع میشود و در غضروفی برآمده نمودار، تمنای وجود توست. بیدار میمانم .

    پاسخحذف