۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه

باز دوباره

شانسی دیدم سخنرانی دارد.با اینکه مربوط به کار من نبود نمیدانم چرا مصمم بودم که بروم و تماشایش کنم.صبح را با دلهره شیرین زودتر رسیدنِ وقت تماشا، سپری کردم.رفتم و به مضحک ترین شکل وسط کلی آدم که تا حالا مرا آنجا ندیده بودند نشستم.آگاه بودم و به تخم ام هم نبود.تا مرا دید،توانستم ببینم که اندکی از تمرکز مهیا کرده اش را از دست داد.اما من فقط نگاهم را می دزدیدم و سعی میکردم جنتلمنانه خودم را علاقمند به موضوع اش نشان دهم.پس وقتی دوستی پرسید از قصد،بلند بلند گفتم که سابقا در مستر این موضوع را دنبال میکردم.دروغ گفتم و آگاه بودم به دروغ سفیدم.اما دل تو دلم نبود تا شروع کند به صحبت و کمتر بمن توجه کند تا یک دل سیر تماشایش کنم.با دستپاچگی ملیح و پنهان کاری شده،خودش را با چوب بلندِ اشاره گر، سرگرم میکرد و با چشمانش تا نزدیکی هایم می آمد و بعد پر میکشید.چشمان ملیح اش سرشار از بی تفاوتی بدقت ساخته شده بود و من،فهمیدن این ساختگی، ساده ترین کارم بود.شروع شد و توانستم لرزشهای خفیف صدایش در ادای بعضی حروف کشیده را، تشخیص بدهم.در درونم ذوق کردم که فکر کنم بخاطر حضور من است.به کمالی رسیده بودم که فقط عکس العمل برایم شیرین بود که دلیل اش من باشم.حال میخواهد فرستادن یک بوسه باشد و یا نثار کردن یک دشنام.با تمام وجود سعی کردم آرام بنظر برسم و منطقی با رگه هایی از علاقمندی به موضوع مورد بحث.کلا از اینکه غیرقابل فهمیدن و حدس زدن باشم از نظر مخاطبم، لذت میبرم.شاید بخاطر غرورم است از توانایی اغراق شده ام در حدس زدن دیگران.هرچه هست وقتی تقلا را میبینم که منجر به سرخوردگی از درکم میشود،ارضا میشوم.چند وقت پیش بود که وقتی آن یکی در آخر شب مرا از وسط هیاهو و جمعیت به اتاقی کشید و طنازی ام را حین معاشقه دید نتوانست آن وسط نگوید که چقدر شوکه شده است از منِ واقعی.
برگردیم به صحنه.من بودم و سالنِ بنظرم خالی، که فقط او بود و من و خیال پردازی ام.منِ آرام،اما پر از کشمکش که داشتم کلنجار میرفتم با خودم.دلم سیر و سرکه بود.اما راضی بودم.تا به آن لحظه،شرم ام نمیذاشت یک دل سیر ببینم اش و آنجا داشتم میدیدم اش.گاهی گستاخانه برای لحظاتی طولانی تر از همیشه خیره اش میشدم و گاهی با شرم چند نگاه کوتاه فقط.مثل کشیدن سینه مادر در اوج لذت نوزاد شیرخواره.و او تمامی حواس پرتی بود و ساختگی.بهم خوردن گاه و بیگاه نظم نگاهش و لرزیدن ریز صدایش مرا معذب میکرد.گاهی در حین گوش دادن به سوال کنندگان سعی میکرد جذاب تر بنظر برسد .و در من صدایی بود که دوست داشت فریاد بزند که نیازی نیست دختر.تو همینگونه که هستی هم در حال دل بردن از منی.اصلا همین که باشی از من دل میبری.موهای سیاه و صاف اش گاهی طره میشد روی صورتش و گاهی با تکانی خفیف چهره اش را میپوشانید و در من،چیزی می افتاد پایین و تغییر دمای  نوسانی بدنم را با لذت حس میکردم،مثل وقتی که تند تند داری از پله ها می آیی پایین و ناگهان یکی را رد میکنی.به چانه زیبای کوچک و مرزِ لطیف آرواره اش تا توانستم نگاه کردم.با احترام نخواستم به چروکهای روی کشاله ران و زیر نافش که روی شلوار جین چسبانش منظره وهم آلودی را تشکیل داده بودند نگاه کنم.حتی الان یادم آمد که  یک نگاه هم به سینه های احتمالا مینیاتوری اش  نکردم.من بودم و خروار خروار موی سیاه لخت و لبهایی که معلوم بود برای امروز اندکی سرخ ترشان کرده بود.من بودم و فرشته ای ظریف که داشتم حدس میزدم چقدر میتواند سنگین باشد اگر روزی این شانس را داشته باشم که بتوانم بغل اش کنم و باجیغ سرخوشانه اش مثل طفلی بلندش کنم.من بودم آن گردن یکدست و اشتها آور که چقدر میتوانست نرم باشد برای روزی که آرام آرام از پشت به آن نزدیک شوم و بمکم اش.آن شانه های ترکه ای که جان میداد تا سیگنالِ درخواست بغل کردنشان،اندکی جمع کردنشان باشد.آن کمر و پهلوی با انحنا که میشد روزها به دست گرفتشان و جزء به جزءاش را بخاطر سپرد.اما او نمیفهمید همه اینها را و احتمالا با خودش میگفت که این از کجا پیدا شده و آمده تمرکزم را کمی تکان داده.حتی از آن راه دور میتوانستم ناخنهای به دقت اندکی بلند شده اش را ببینم که تصورشان روی پوستم،ساده ترین کار دنیا بود.من بودم و خیال پر شدن ام از زنانگی اش.از روزهای بی حوصلگی اش.از عصرهای پریود اش و از شبهای تمرکز اش روی خواندن کتابش.و من میتوانستم تمامی این روزها با لذت و بی عار فقط تماشایش کنم و با احتیاط و وسواس خودم را در هوایش جا دهم.بعد شبها که مطمئن شدم خوابیده،با احتیاط یک دستم را به زیر سرش ببرم و با دست دیگرم تک تک مساحت اش را کشف کنم . وسواس گونه هرچند لحظه یکبار مطمئن شوم موهایش همه به عقب مرتب شده و من خروار خروارش را دارم تا بو کنم و گم شوم و صبح مثل پسرکی در روستا با نم صبحگاهی بیدار شوم و کورمال کورمال مطمئن شوم هنوز آنجاست و لبخند محوی کنم و در مرز بین خواب و هوشیاری بند بازی کنم.


۱ نظر: