۱۳۹۷ مرداد ۱۷, چهارشنبه

اشتباه، پیچیدگی، واژگونی، فاجعه و شناخت


نولان در رابطه با عبور دادن بروس از اندوه‌اش، نسخه‌ی سه‌مرحله‌ای خودش از مدل پنج 
مرحله‌ای اندوه کوبلر راس را طراحی کرده است. شاید چون بروس یک فرد عادی نیست که سیستم بقیه درباره‌ی او نیز صدق کند. به همین دلیل، ما بروس را در هنگام تلاش برای بیرون آمدن از چاه، در سه وضعیت احساسی مختلف می‌بینیم. اولی ناامیدی است. اضطراب و هراس بروس از دیدن حرکت گاتهام به سوی نابودی، باعث می‌شود تا او از روی عجله وارد عمل شود. شاید ناامیدی برای مدت کوتاهی قدرتمند باشد، اما این احساس نمی‌تواند جلوی مشکلات درونی بروس را بگیرد و او را به آورنده‌ی امید شهرش تبدیل کند. بنابراین، او سقوط می‌کند و از شدت ناامیدی تلویزیونی که بین برایش فراهم کرده را می‌شکند. حالا تنها چیزی که ممکن بود حواس بروس را پرت کند هم از میان برداشته می‌شود.

دومین احساس، خشم است. بروس خشمی که از بِین، خودش و وضعیت بدش سرچشمه گرفته را جمع کرده و از آن به عنوان سوختی برای پرواز به بیرون استفاده می‌کند. اما همان‌طور که انتظار می‌رود و می‌دانیم، خشم دست و پایمان را می‌بندد، فکرمان را آلوده می‌کند و جلوی دیدمان را می‌گیرد و کاری می‌کند تا به‌طرز ناخواسته‌ای دست به کارهای وحشتناکی بزنیم. اگر یادتان باشد، همین خشم بود که در «بتمن آغاز می‌کند» کاری کرد تا بروس تا یک قدمی کشتن جو چیل، قاتل والدینش برود و آینده‌اش را خراب کند. آن زمان بروس خشمش را فرو خورد و به نیروی قوی‌تری تبدیل شد. اکنون او باید آن را دوباره تکرار کند.

در فیلم تلاشِ با چنگ و دندانِ بروس برای رسیدن به روح و ذهنی یگانه، توسط صعودش از چاه شکلی تصویری به خودش گرفته
اما بالاخره چه چیزی باعث خیزشِ بروس به بیرون از سلولش می‌شود؟ ترس؛ اولین تمی که در سه‌گانه‌ی نولان معرفی می‌شود. چیزی که باعث خلق بتمن شد، وحشت بود. وحشتی که بروس آن را لمس کرده بود و از آن برای سوخت تامین‌کننده‌ی حرکت نمادش استفاده کرد. اما او در طول مسیرش، افسار کنترل ترس و هراس‌اش را پس از درگیری‌های سختی که پشت سر گذاشت، از کف داد و نهایتا، این ترس بود که هدایت بروس را بدست گرفت. چیزی که بتمن را به چنان نیروی قدرتمندی تبدیل کرد، وحشت درونی بروس بود. او برای فرار از این مخمصه، راهی جز رویارویی با آن و باز پس‌گیری کنترلش ندارد.

اما ترس از چه چیزی؟ این یکی از مهم‌ترین و چندوجهی‌ترین سوالات این سه‌گانه است که هرکسی می‌تواند برداشت خودش را از آن داشته باشد. اما شاید نزدیک‌ترین برداشت همان چیزی است که بالاتر گفتم. برخلاف چیزی که بین درباره‌ی عدم ترس بروس از مرگ می‌گوید، او از مرگ می‌ترسد. یا بهتر است بگویم، او از مرگی بدون دستاورد می‌ترسد. مرگی که همراه با شکستِ بروس در نقشه‌ها و برنامه‌های خوبی که برای گاتهام داشت، او را به وحشت می‌اندازد. او از احتمال عدم توانایی‌اش در نجات کسانی که به‌شان اهمیت می‌دهد، اضطراب دارد؛ مسئله‌ای که یک‌بار قبلا در قالب ریچل در آن موفق نبود. مرگ ریچل شاید در ابتدا ضربه‌ی تخریب‌گری به بروس زد و حفره‌ای که ایجاد کرده بود، هیچ‌وقت پُر نشد و باعث گوشه‌گیری و افسردگی‌اش شد، اما در روان‌شناسی می‌دانیم که وقتی فرد موفق به کنار آمدن با غم و اندوه‌اش شود، به فرد قوی‌تری تبدیل می‌شود.

تحلیل«شوالیه‌ی تاریکی برمی‌خیزد» نویسنده: رضا حاج‌محمدی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر