۱۳۹۶ مهر ۲۹, شنبه

سرنوشت اينگونه به در مي كوبد

"سرنوشت اينگونه به در مي كوبد".داستان اینطور شروع شد.بتهوون و باقی نامها و اثرها را با تجسم این جمله کلیدی سمفونی پنج، در شورِ هربرت فوا کارایان شناختم.مرشدم کیوان بود و هست و ذائقه ام دستپخت اوست و افتخار میکنم به این ذائقه.موومان اول را با جمله آغازین بمن شناساند و من باقی راه را رفتم.سرنوشت و تقدیر را به کوبنده ترین و حماسی ترین نسخه شنیدم اول بار و فون کارایان شد اسم رمز ام در انتخاب شنیدنی های کلاسیکم.بتهوونِ دوره آغازی، از 1792 تا 1802 که تحت تاثیر هایدن و موتسارت است را با سونات مهتاب میشناسید .سمفونی 1 و 2 و شش کوارتت زهی و چند کنسرتو پیانو و سونات پیانو هم دارد.بتهوون دوره میانی (تا سال 1816)، نابغه ای بعد از بحران روحی است از بابت از دست دادن شنوایی اش.همینی که میشنوید اینجا، محصول همین دوره است.درونمایه آثارش شد شجاعت و ستیز و نبرد .همانها که هنوز تم ها و موومان ها و واریاسیونهایش در گوشم زنگ میزند و جلوتر، زندگی را نشانم میدهد.در موومان سوم سمفونی به جای مینوئه ،سکرتسوی سرخوش می آورد و به تقدیر پوزخند میزند و همه کارها میشوند بخشی از میراث بشر.دوره پایاینی اش هم میقا متفکرانه اند و تاریخ ساز و نبوغ آمیز.اگر کمی با کارهای قبلی اش آشنایی شنیداری داشته باشید ،ساختار شکنی ها را با دهانی باز حس میکنید و میبینید چطور کوارتت زهی چهارده اش در دودیز ماینور هفت مووانه است و سمفونی نه را با کر در می آمیزد تا شیلر را جاودانه سازد.
برگردیم به سمفونی پنج مووان اول که لینک اش را بخاطر محدودیت جیمیل در سرور آپلود کردم.
صدای با تحکم و غالب سرنوشت و تقدیر را با کنتر باس ها و زهی های قدرتمند شناسایی کنید که گاهی مارش میگیرد و گاهی دیوانه وار بر زمین و زمان میکوبد و آنطرف شعله لرزان زندگی را از ظرافتش بشناسید که هر بار چگونه در برابر تقدیر ،مظلومانه قد بلند میکند و تا آخر بارها بنظر خاموش میشود اما باز پایدارانه شعله میگیرد و آخر سر با چند تحکم دود میشود و خاموش و تسلیمِ سرنوشت.آن وسط فلش بکِ بتهوون را تشخیص دهید که وسط آن هنگامه جدل سرنوشت و زندگی برمیگردد به سالهای خوش و بازیگوشانه جوانی و امید و آرزوها و مرگ بظاهر دوردست و نوای شوم فاجعه را برای لحظاتی نه از بین میبرد که به حاشیه می رهاند و شما نفسی میکشید و تا بخود می آیید باز تقدیر مثل آوار بر گوشتان خراب میشود.
هربرت فون کارایان را برای بارِ دومِ شنیدن کنار بگذارید و اینبار محو او شوید که چطور میراث نیاکانش را به بدنش جاری میکند تا نواهای سرزمینش را تجسم ببخشد که شرط میبندم در 1966 هیچ یک از حاضرین در سالن به عقبه نازیستی اش فکر نمیکردند.که تا آخر عمر هم نبوغ اش او را مصون داشت از اشتباهات انسانی اش و اینست غلبه وجه آسمانی بر وجه انسانی.
پایان نفس زنانه و پر عرقِ این قطعه کوتاه و تثبیت جاودانگیِ هنر ناب و رها.... و شماهایی که مرا خواندید و دیگر خوانندگان این سطور را نمیشناسید.
و باز "سرنوشت اينگونه به در مي كوبد"


۱۳۹۶ مهر ۲۶, چهارشنبه

سوگواری‌ها

امروز توی وبلاگ نفیسه خواندم:
I don’t miss him anymore. Most of the time, anyway. I want to. I wish I could but unfortunately, it’s true: time does heal. It will do so whether you like it or not, and there’s nothing anyone can do about it. If you’re not careful, time will take away everything that ever hurt you, everything you have lost, and replace it with knowledge. Time is a machine: it will convert your pain into experience… It will force you to move on and you will not have a choice in the matter.”
― Charles Yu, How to Live Safely in a Science Fictional Universe



https://nafiseazad.wordpress.com/2017/10/18/برای-دوستان-سوگوارم؛-دیگر-دلم-برای-او-ت/



۱۳۹۶ مهر ۱۴, جمعه

پشت درياها

قايقي خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از اين خاك غريب
كه در آن هيچ‌كسي نيست كه در بيشه عشق
قهرمانان را بيدار كند.

قايق از تور تهي
و دل از آرزوي مرواريد،
هم‌چنان خواهم راند.
نه به آبي‌ها دل خواهم بست
نه به دريا-پرياني كه سر از خاك به در مي‌آرند
و در آن تابش تنهايي ماهي‌گيران
مي‌فشانند فسون از سر گيسوهاشان.

هم‌چنان خواهم راند.
هم‌چنان خواهم خواند:
"دور بايد شد، دور."
مرد آن شهر اساطير نداشت.
زن آن شهر به سرشاري يك خوشه انگور نبود.

هيچ آيينه تالاري، سرخوشي‌ها را تكرار نكرد.
چاله آبي حتي، مشعلي را ننمود.
دور بايد شد، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره‌هاست."

هم‌چنان خواهم خواند.
هم‌چنان خواهم راند.

پشت درياها شهري است
كه در آن پنجره‌ها رو به تجلي باز است.
بام‌ها جاي كبوترهايي است كه به فواره هوش بشري مي‌نگرند.
دست هر كودك ده ساله شهر، خانه معرفتي است.
مردم شهر به يك چينه چنان مي‌نگرند
كه به يك شعله، به يك خواب لطيف.
خاك، موسيقي احساس تو را مي‌شنود
و صداي پر مرغان اساطير مي‌آيد در باد.

پشت درياها شهري است
كه در آن وسعت خورشيد به اندازه چشمان سحرخيزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشني‌اند.

پشت درياها شهري است!
قايقي بايد ساخت.

سهراب سپهری