۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۸, شنبه

موخره ای بر یک رویا

سال 1377 را خوب بیاد دارم.حسن فراهانی مهر معروف به حسن اچ اف(اسمی که خودش با الهام از فلوئورید هیدروژن باب کرده بود)در حیاط دبیرستان دانشمند کنارم راه میرفت و برای هم از علایقمان میگفتیم.اول بار او یادم انداخت که دیوید بکام چقدر جذاب است با آن موهای طلایی و لبخند غربی اش.خوب یادم هست وقتی توصیف اش میکرد دست اش را به موهای صاف اش میکشید و با چشمان پر شوق اش ادای مدل موی پسر انگلیسی منچستر یونایتد را در می آورد.آن روزها نمیدانستم که این باشگاه جذاب قرار است تا همیشه انتخاب پرافتخارم بماند و برایم شود نماد وفاداری و اصالت.و اصلا نمیتوانستم حتی تصور کنم که سال 2013 در منتهی الیه غربی کره زمین به تماشای غرورآفرین بازنشستگی نسلی و قهرمانی بنشینم که آمال و فانتزی من برای همه آن سالها بودند.تمام سالهای پوستر به دیوار که مدتی افراط گونه از زمین تا سقف را با عکسهای بکام پوشانده بودم.سالهای حسادت دیت کردن با دختر جذاب گروه اسپایس گیرل.سالهای سه شنبه و چهارشنبه شب ساعت 11:15.سالهای خواندن ترجمه دست و پاشکسته کتاب زندگی اش در کادر کوچک صفحه یکی مانده با آخر روزنامه دوم خردادی.دیروز همه از جلوی چشمم رژه رفتند.پارسال وقتی میشنیدم که لوس انجلس گلکسی نزدیکی های ما با بکام مسابقه دارد،دلم مثل یه عاشق قدیمی غیری ویری میرفت.سه سال بود که با حس بی صدای غرور آفرینی همراه بودم که با قهرمانم در یک زمین مشترک نفس میکشیدم و خجالت میکشیدم به کسی بگویم.شاید آخرین بازمانده نسل کلاسیک وفادار به قهرمانِ پوستر به دیوار هستم که غیری ویری دلم خجالت آور هست.آنقدر بچه بودم که فرصت خاطره سازی زیادی از کانتونا را نداشته باشم و فقط اسطوره بودن اش را قرقره کنم.زیدان هم در دورانی قهرمان شد که فرق بین خوب و بد را میفهمیدم.اما بکام همان بود که میتوانستم زندگی اش کنم.کورکورانه و تین ایجری،همانقدر واقعی که واقعا بود و همانقدر غیرواقعی که دنیای کم ارتباط مجبورم میکرد..دیروز کفشهایش را آویخت و من مانده ام که آیا اینروزها غیر پوسترهای جیغ مونش  یا مزرعه ونگوگ میتوان کسی را آنقدر قهرمان دید و آنقدر کلاسیک بود که برای پوستر اش پول داد و با دقت به دیوار چسب زد؟


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر