قطعه سوم ني نوا ي عليزاده، با يه سوگوار تنها شروع ميشه كه شرح فاجعه رو جايي روي مزار خاك آلود داره روايت ميكنه، بعد از چند ثانيه زهي هاي اطراف با احتياط و احترام ،شرح سوگوارِ تنها رو تاييد ميكنند و بهش ملحق ميشند و به ظاهر جدا جدا و نامنظم مويه ميكنند.
اين وسط ،نواي فغان مجنون وار ،كه هر از چند گاهي از ميانه جمع ،ميل به فرياد داره از وسط دسته سوگواران مياد و حس تلخ از كنترل خارج شدن رو زير دل مياره.
سوگوار بلندتر و محكم تر زجه ميزنه و حالا توي جمع سياه پوش هاي خاك آلود بلند شده و همه رو خطابِ شرح اش قرار داده.با تمام توان صدا و عقل اش ، آخر داد اش رو به آسمان ميزنه و لحظه اي با سكوت اش تمام عالم رو لحظه اي ساكن ميكنه.
ديگه از اينجا به بعد فاجعه از كنترل خارج شده و مردمان سياه پوش مثل مذاب روان دور قله سوگوار مشغول تسكين و لمس اش هستند. شرحِ سوگ اش را بالا و بالاتر ميبره و حالا با صداي گرفته شده از فرياد هاش ديگه تبديل به نواي زير و كمي نا مفهوم سولو با آخرين توان شده كه يهو از دست ميره و روي ويولون هاي مشوش و موجناك براي لحظه اي "حمل" ميشه و ناگهان با يك توان و زور ماورايي رو پاهاش مي ايسته و جامه دراني رقص گونه در ميانه آسمان ابري و خاك و خل و چادرهاي مشكي كثيف ميكنه. اينقدر سماع وار ميچرخه دور خودش كه آخر سر از حال ميره و تمام عالم ساكت ميشه.
مادر من اين رقصندهِ جامه در بود و من گداخته مذاب اش.
بار ديگه كه اين رو گوش كرديد، بشنويد صداي سوخته اينروزاي تهِ آخرِ دل منو
اين وسط ،نواي فغان مجنون وار ،كه هر از چند گاهي از ميانه جمع ،ميل به فرياد داره از وسط دسته سوگواران مياد و حس تلخ از كنترل خارج شدن رو زير دل مياره.
سوگوار بلندتر و محكم تر زجه ميزنه و حالا توي جمع سياه پوش هاي خاك آلود بلند شده و همه رو خطابِ شرح اش قرار داده.با تمام توان صدا و عقل اش ، آخر داد اش رو به آسمان ميزنه و لحظه اي با سكوت اش تمام عالم رو لحظه اي ساكن ميكنه.
ديگه از اينجا به بعد فاجعه از كنترل خارج شده و مردمان سياه پوش مثل مذاب روان دور قله سوگوار مشغول تسكين و لمس اش هستند. شرحِ سوگ اش را بالا و بالاتر ميبره و حالا با صداي گرفته شده از فرياد هاش ديگه تبديل به نواي زير و كمي نا مفهوم سولو با آخرين توان شده كه يهو از دست ميره و روي ويولون هاي مشوش و موجناك براي لحظه اي "حمل" ميشه و ناگهان با يك توان و زور ماورايي رو پاهاش مي ايسته و جامه دراني رقص گونه در ميانه آسمان ابري و خاك و خل و چادرهاي مشكي كثيف ميكنه. اينقدر سماع وار ميچرخه دور خودش كه آخر سر از حال ميره و تمام عالم ساكت ميشه.
مادر من اين رقصندهِ جامه در بود و من گداخته مذاب اش.
بار ديگه كه اين رو گوش كرديد، بشنويد صداي سوخته اينروزاي تهِ آخرِ دل منو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر