در صبح وهم آلود میانه سیاهی،با سری پر از تردید،پا به فرودگاه گذاشتم. . با سرفه و عطسه های یادگار از پسرک،روی صندلی بیحس نشستم و مدام دل دل میکنم که چکاری درست هست.به کجا دارم میرم و کجای این جهان ایستادهام.زمانبدی این سفر معرکه است: در میانه تردید موقعیت حرفهای و تلاطم روحی روزمره از فجایع این چند ماه
اگر قرار باشه این سفر موسیقی متن داشته باشه از این قراره
صدای غریبه و سرد زن در کوچههای قدیمی و کثیف هنگ کنگ،درحالیکه مردی آخرین روزهای زندگی اش رو تصمیم میگیره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر