۱۴۰۱ آبان ۲۱, شنبه

روز صفر - سردرگمی

 در صبح وهم آلود میانه سیاهی،با سری پر از تردید،پا به فرودگاه گذاشتم. . با سرفه و عطسه های یادگار از پسرک،روی صندلی بی‌حس نشستم و مدام دل دل میکنم که چکاری درست هست.به کجا دارم میرم و کجای این جهان ایستاده‌ام.زمانبدی این سفر معرکه است: در میانه تردید موقعیت حرفه‌ای و تلاطم روحی روزمره از فجایع این چند ماه

اگر قرار باشه این سفر موسیقی متن داشته باشه از این قراره

صدای غریبه و سرد زن در کوچه‌های قدیمی و کثیف هنگ کنگ،درحالیکه مردی آخرین روزهای زندگی اش رو تصمیم میگیره

https://on.soundcloud.com/DmpjU8FkE1HyfizG9

۱۴۰۰ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

سبز کبود بوته‌ها

 ابرهای غران و پیش رونده در آسمان از درد به خودشان میپیچیدند و زمین خشک بود و باد خشک ‌تر جولان میداد.حتی نمیشد حدس زد که از کدام طرف می‌وزد.گاهی از دریا به خشکی و‌گاهی از خشکی به خشکی و‌گاهی از توهم به خشکی.من خیره به آسمان دلگیر و با گوشهای تیزکرده به باد،به درون مویه میکردم و صدای منعکس شده‌ام در درون دالانهای بی‌پایانِ با سقف بلند ذهنم،را میشنیدم.گاهی صداها دور‌میشدند و گاهی هم نه.از لا به لای زوزه‌اش کلماتی واضح میشد و اگرنه،همه اش یک نویز سفید بود که بامتانت خودش را در صداهای پس‌زمینه جای داده بود.پلکی با طنین چکش وار بر کاسه چشم میکوبید و ناقوس ابر سیاه را احضار میکرد.مه رقیقی آرام آرام جانم را در بر گرفت و نفس‌هایم را کند کرد.صدای جهنمی بیرون پنجره، شد نوای این سمفونی رشد کننده در بدنم. پیشانی‌ام سربی شد و پوست سینه‌ام مورمور شد و آخرین توان عضلات بخار شد و دستهاو پاها به زیرشان فرو رفتند.دستی نامرئی ،صبورانه و سخت‌گیرانه شانه هایم را به سمت مرکز زمین فشار دادند تا در ورطه زمین زیرم غرق شوند.کرختی پایان کار،مرا ربود.

تپش قلب مستاصل که انگاری این آخری به قفسه سینه میکوفت تا باز کند راهی به بیرون و نفس کم رمق که با پوزخندی به قلب چراغها را یکی یکی خاموش میکرد.

صدایی از دوردست گفت: من باختم اما…کسی جز ما نخواهد برد

حس کن مرا و ذوب شو در داغی دستم،بگذار تا دنیا بداند هستی و هستم(۱)۰

با توانی که هیچوقت نفهمیدم‌اش،تکانی خوردم و از داخل مه کشیدمم بیرون. به تکه‌های کوچک باقی مانده ام در مه نگاه کردم و به سختی رو برگرداندم به پنجره بیرون. از حس برگشتن توان کنترل دست‌ها و پاها شعله کوچکی در قفسه سینه ام سوسو زد. کاسه چشمم سنگین وار بسته شد تا توان از تخت برخواستن را مهیا کند.لرزان و استوار ایستادم و به خاکستری بیرون نگاه کردم.کمی شیره شیرین را در آب حل کردم و لقمه‌ای از نان بیات شده را با بی‌حسی جویدم.اینبار جواب داد و موتورخانه مغزم شروع به کار کرد و منظم شروع به دور گرفتن کرد.چشم از بیرون کندم و قبل از روی برگرداندن از افق،شنیدم: راه فراری نیست از این خواب پیچاپیچ، از هیچ در رفتم برای گم شدن در هیچ.

دو فنجان شیرین را برداشتم و روی برگرداندم به سمت کوره راه لگد خورده.آرام آرام بسمت درب پشت رفتم تا سبزی خفه شده در سیاهی را دوباره کشف کنم.چشمهایم در سیاهی بهتر چرخید و سبز کبود بوته‌های خیره شده از میان شب را پیدا کرد. با صدایی خفه گفتم: دارد صدایت میزنم…بشنو صدایم را


(۱) سید مهدی موسوی 




۱۳۹۹ مرداد ۱۳, دوشنبه

Earn this!


آخرِ فیلم "نجات سرباز رایان (۱۹۹۸)"،بعد از کلی نبرد و جنون و خشونت جنگ و کشته‌شدن آدم‌ها ،وقتی که فرمانده میلرِ در حال مرگ آخرین نگاه‌ها رو به دنیا میکنه به سرباز رایان چیزی رو زمزمه میکنه. رایان میپرسه:چی قربان؟ با صدایی لرزان میگه:"سزاواراش (این زندگی نجات یافته‌ات) باش".

امروز،در یک تعطیل صبحی،وقتی با بابا که با لبخند شیطنت‌آمیزی یک چشم‌اش به فوتبال بود و یک چشم‌اش به مکالمه تصویری‌مان نگاه کردم، و از گلگونی پوست درخشان‌اش و موهای زیبای جوگندمی‌اش حض کردم،یاد تمام این‌همه سال مبارزه خودش و تلاش پزشکهایش با سرطان و تمام دور و نزدیک شدن‌هاش به فاجعه افتادم ،فقط بهش گفتم:"قدرش رو بدون". تاملی کرد و گفت باشه.بعد هم نشستم با یارِ غار،فیلم "نجات سرباز رایان"رو با تمام وجودم دوباره دیدم و به همه چیز و هیچ فکر کردم و آماده فردا صیح زود شدم که از صدای رشد گیاه‌های پشت خانه از خواب بیدار بشم. (عکس رو سال ۲۰۱۷ از جزییات دست‌اش ساعاتی قبل از رفتن‌اش به اتاق عمل در تهران گرفتم)




۱۳۹۸ خرداد ۲۶, یکشنبه

بیست و پنجم خرداد

 رقابت دمکراتیک محدود به پذیرش ایده دمکراسی نیست بلکه ادغام کثرت پذیری در گفتار و رفتار و احساسات ملموس و روزانه ما است که رشد جامعه دمکراتیک را آبیاری میکند


۱۳۹۸ خرداد ۹, پنجشنبه

The Poet Acts

“اپراى ویزک” که براساس منظومه اى از ” ژرژ بوشنر” تنظیم شده، شعرى دارد با این مضمون: ” آدمى گردابى در اعماق خود دارد. وقتى به پایین مى نگرد سرش گیج مى رود”.


۱۳۹۸ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

Hyper-reality

بودریار عنوان می کند که در برابر جامعه صنعتی (مدرن) که ویژگی آن تولید است، ویژگی جامعه پساصنعتی (پست مدرن) بازتولید است. به عقیده او این جامعه تحت سیطره رسانه های الکترونیک است و مشخصه اصلی آن وانمایی است و در این جامعه به جای تولید واقعیتreality (که ویژگی جامعه مدرن است) حادواقعیتhyper-reality باز تولید می شود 
واقعیتی که در این جامعه (باز) تولید می شود چیزی نیست که (باز) تولید شود بلکه پیشاپیش باز تولید شده است. بودریار این ویژگی را وانماییsimulation تعریف می کند که مفهومی بسیار کلیدی در حوزه پست مدرن است. این ویژگی باعث فروپاشی سوژه می شود (در مقابل ماشین صنعتی که باعث از خودبیگانگی سوژه می شد)