۱۳۹۱ خرداد ۱۲, جمعه

وین شهر بی دفاع

چند روزی است که در وین هستم و هنوز خرکیف اطرافم.همه چیز و همه جا را میبلعم .امروز به موزه "خانه موتزارت" رفتم که بیشتر سواستفاده از خانه ای قدیمی در وین (که ظاهرا معمولی ترین چیز مردمان اینجاست) بود، که استاد سه سالی را در آنجا اقامت داشت.تقریبا همه چیز کپی بود: از اجسام و دست نوشته های اصلی تا تک و توک اجسامی اصلی که میشد یافت و برای من، هیجان انگیز ترین قسمت اش نمای پنجره اتاقی بود که ظاهرا از چند صد سال پیش همان بود ،همان خیابان و ساختمان را میشد دید در این همه سال.اینجا مردمانش اصلا چشمانشان را به رابطه با چشمانت  وا نمیدهند که برایم کمی آزار دهنده است.اما تا دلتان بخواهد پاهایتان مهمان سنگفرشهای اصیلی میشود که لذت بخش است.در راه آمدن سوار بر مار آهنین،فقط چند ثانیه فرصت داشتم که سالزبورگ را دید بزنم که هنوز مبهوت آنم و امیدوارم چند روز دیگر، بیشتر آنجا را مزه کنم.پله های برقی اینجا هم مثل آلمان رسما دو خطه است و برخلاف مردمان ینگه دنیا،میبایست خط چپ اش را خالی بگذاری برای کسانی که "عجله دار" ترند و پله ها را "راه" میروند.همین الان که مینویسم ،باران میبارد و من با سیگاری گوشه لب حس نوشتن با ماشین تحریر را در دفتر روزنامه اصل و نسب داری را دارم که مهمترین مطلب دنیا را مینویسم و که اگر هم بیخیال این حس باشی،فضای این شهر حس اش را به تو تزریق میکند.صدای آژیر وسایل "آژیر نشان "اش به نرمی فرهنگ اینجاست و مدام خشونت صدای نسخه آمریکایی را بمن گوشزد میکند.همه شهر را میتوانم لکه بدوم و صورتم را موازی زمین رو به آسمان نگه دارم که تا چشم کار میکند ساختمان بلند نمیبینی که اگر هم ببینی برای تکمیل ابرهای آسمان آبی وین است تا برای شکافتن اش.که کاش میشد چند سالی از عمر کوتاهم را صرف شمردنشان میکردم و ذوق میکردم و هر روز صبح به مردم یاد میدادم تا با چشمانشان بمن بخندند و تمام روزشان را با یاد خنده آن رهگذر ناشناس مو مشکی به قطعه "فلوت جادویی" سابقا شهروند افتخارآمیزشان به پایان برسانند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر