دیشب شب عجیبی بود.عقده های سرخورده ام باز شد وقتی خواب بودم و بصورت "رویایی" ارضا شدم از عقده گشایی.قبل اش داشتم با دخترِ خوبی بحث جذابی میکردم (که این یکی،یکی از بهترین اتفاقات چند وقت اخیرم بوده است) و هرچه بغض خورده شده و کنترل شده را در حین بحث نگه داشته بودم را شب اش پس دادم.رفته بودم "خانه" و پدرم خواستنی تر و ارامبخش تر از همیشه بود و آغوشهای گرمی منتظر من و خودنمایی هایم بودند.میدانید که چه میگویم.وقتی از فرنگ برمیگردید ،خودنمایی و ظاهر سازی بخش جذاب سفرتان خواهد بود .همه بودند و من مشعوف از سنگینی برنامه های تدارک دیده و از یادآوری روزهای پرهیجان بعدی ام ذوق میکردم.مادر،آرمانی بود و تماما درک و محبت بی چشمداشت.ماشین از آن پدر بود و من نمی بایست نگران بنزین و تعمیرش میبودم.غذا آماده بود و فقط اراده مرا برای تناول میخواست.فک و فامیل همه با نگاههای پر از تحسین و شوق انتظارم رامیکشیدند و جوانترین عمه،(و زیباترین) بابت منتظر ماندن برایم در خانه و نه در فرودگاه عذرخواهی میکرد.رویایی نیست؟هست.رویا بود.همه در شب بعد از افکار مغشوش ام برای روز زن و یادآوری باهم بودنهایمان در روزهای پرالتهاب و تحسین پنهانم از شنیدن کلمات پرمغز دخترک در حین مکالمه مان اتفاق افتاد.
شب اش در رختخواب بخودم قول دادم که بنویسم:همیشه این شانس را داشته ام که در خانه ای پر از زنان زیبا زندگی کنم که این اواخر ،عمق افکار و ایده هایشان را هم درک کردم.پس باقی زنان اطرافم باید مرا ببخشند بابت این بالا رفتن توقعاتم.وقتی به همصحبتی با زنان زیبا و عمیق عادت میکنی،سخت است که همصحبت شوی با غیر
شب اش در رختخواب بخودم قول دادم که بنویسم:همیشه این شانس را داشته ام که در خانه ای پر از زنان زیبا زندگی کنم که این اواخر ،عمق افکار و ایده هایشان را هم درک کردم.پس باقی زنان اطرافم باید مرا ببخشند بابت این بالا رفتن توقعاتم.وقتی به همصحبتی با زنان زیبا و عمیق عادت میکنی،سخت است که همصحبت شوی با غیر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر