ماشین (خودرو) در زندگی انسان مدرن کاربرد فرا-مصرفی دارد.امروز که فروختم اش بهتر میتوانم حواس ام را "حس" کنم و اصیل تر در مورد اش بنویسم.قبا از اینکه اولین ماشین شخصی ام را بخرم تصورم از آن یک چهارچوب امن و خصوصی بود برای فرار از خیلی از زشتی های شهرم.از صداهایی که دوست نداشتم از مسیرهای منتهی به مقصد که دوست نداشتم،از ساعتهای اجباری برای بیرون رفتن که دوست نداشتم و گاهی برای انجام دادن کاری که دوست نداشتم.حس شخصی و خصوصی را احتمالا اولین بار ،کودک با داشتن اتاق خواب شخصی درک میکند.ماشین اما بخش متعالی تر این خصوصی سازی است.بعد از خرید ماشین ام حس همان بود که تصور میکردم.درجه آزادی ام بیشتر شده بود و جایی برای بیان دلگیری هایم داشتم.جایی برای خلوت با جنس مخالف و جایی برای سکونت موقتی.گاهی مقصدی در کار نبود و فقط رانندگی بود.پروسه ای برای اندیشیدن و تمرکز کردن (مثل حس تازه کشف کرده ام:ظرف شستن).گاهی در آن غم ام را خالی میکردم و گاهی در چهارچوبش شادی ام را.کم کم شروع کردم به شخصیت بخشی به آن.گاهی عکس "چه" رویش بود و گاهی بی عاریِ "کانورس آل استار".وقت هایی سیستم صوتی اش را نمایان میکردم و خودنمایی ام ارضا میشد و وقتهایی میپوشاندم و خودم را قایم میکردم.اینجا که آمدم مفهوم-ابژه ماشین را بی واسطه تر و اصیل تر درک کردم.گاهی در پارکینگ دختری را که ظاهرا در خفای صدای موتور و موزیک روشن گریه میکرد را میدیدم و گاهی نگاه بهت زده و دستهای روی فرمان در ماشینی متوقف شده در کنار خیابان.امروز که فروختم حس مالکیت ام خدشه دار نشد.مدت هاست که بی تعلقم.بی تعلقی ام را کمالی یافتم که میبایست کسب میشد.اما حس تهی کردم برای از دست دادن یک پناهگاه.برای نداشتن یک درجه آزادی.برای نداشتن یک انتخاب.انسان است و انتخاب هایش.خوشبختی هست و انتخاب های بیشتر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر