اعترافات یک "خطرناک"
- تجربیات بدون سانسور و برهنۀ روزمره و رفتارشناسی فرهنگ عامه در ینگه دنیا
۱۳۹۰ اسفند ۲۸, یکشنبه
مگس
امروز در خونه رو از صبح باز گذاشتم.هر دوتارو.کلی مگس اومد تو خونه.چرخ زد و دور زد.یدونه زنبور هم اومد.عصری که داشتم در رو میبستم هیچکدوم نبودن.در صلح و صفا اومدن و رفتن
هیچ کس سرنوشت تلخ مرا اندازه نگرفت. جبر آفرینش مرا به گه توالت هدایت میکند، او را به شیرینی آشپزخانه. لحظه ی عدالت وقتی بود که تکه ای شیرینی در توالت پیدا شد. من شاهد مرگش بودم وقتی در را پشت سرم بستی
هیچ کس سرنوشت تلخ مرا اندازه نگرفت. جبر آفرینش مرا به گه توالت هدایت میکند، او را به شیرینی آشپزخانه. لحظه ی عدالت وقتی بود که تکه ای شیرینی در توالت پیدا شد. من شاهد مرگش بودم وقتی در را پشت سرم بستی
پاسخحذف