همیشه در تقسیم بندی ذهنی ام از انسانها،دسته ای هستند که برغم کاراکتر قابل حدس شان، خیلی جذاب اند(تازه فهمیده ام).دسته ای که از طرف من "نرم پایان-انعطاف پذیران" نامیده میشوند.حتما کسانی را میشناسید که ظاهرا زندگی برایشان بدون هیچ خللی در جریان است و بطرز حسرت باری (حدااقل برای من) به ادامه روند و مسیرشان و پیگیری آمال شان مشغولند.کلمه "مشغول" کلمه بینهایت کاملی است برای توصیفشان.کسانی که فارغ از هر دغدغه شبه روشنفکری ، فلسفی و طبقه متوسطی و شبیه به آن، سخت مشغولند.همانها که مثلا یکی شان در اداره تان است و روزی که شما بی حوصله و بی رمق از روابط شخصی و یا یاس هروزه فلسفی تان، روز را میگذرانید،او مشغول گذراندن یک روز احمقانه کاملا تکراری،مثل ده ها و شاید صدها روز غیر قابل تمایز قبلی، اما با همان اشتیاق روز اول است.همان که هربار ناله ای از درد مبهم و ناشناخته انسان-شهری مدرن تان میکنید،با چشمانی به معصومیت گوسفند چند لحظه ای به چشمانتان خیره میشود و انگار،بدنبال یک کلیشه تهوع آور است برای دلداری دادنتان.آنهم در حالی که مطمئنید هیچ نفهمیده.و یا همان که وقتی تکان شدید اتوبوس خطی شرکت واحد،مثل نمک ،بطرز دردناکی طبقه و دستاوردهای تا بدین لحظه زندگیتان را پیش چشمتان مجسم میکند،او با تمام توان مغز و فلسفه اش مشغول حفظ تعادل اش است تا مبادا کیف ورنی پر از کاغذهای موردنیاز وام مسکن اش،از دست اش رها نشود.بگذارید تیر خلاص را بزنم:همان که مهمترین دغدغه اینروزهایش ،جلوتر رسیدن به صف پرداخت یارانه های نقدی است.اینان مردان خوب و مثبت خانواده اند.با ماشین های پراید صندوق دار نوک مدادی.نوک مدادی بودن پراید شان اوج سلیقه و تنوع طلبی شان (به اقتضای بودجه و اقتصاد طبقاتی) است.بارها از خودم پرسیده ام آیا اینان موفق اند؟آیا باید به دیده تحقیر ببینمشان؟آیا آنها در دل من و امثال من را تحقیر میکنند؟اصلا به امثال من فکر میکنند؟
بهانه این نوشته،یکی از اینان است که چند روزیست کار اش به من گره خورده و با رفتار تیپیکال اداری-بوروکراسی مابانه طبقه نوپای اصطلاحا نوین معتقد به اصول مذهبی ،پیگیر کار خودش است و من در اوج بی حوصله گی و شلوغی تهوع آور خواندن آخر ترمی،با لذتی کنجاکاوانه حرفها و نوشته هایش به خودم را، دنبال میکنم.پیگیری هر روزه،ترجیع بند آقای... این کار ما چی شد؟،و صورت هرگز ندیده اش که برایم شمایل کلی اش قابل حدس است..کت و شلوار رنگ خنثی که بادقت سعی شده با بیشترین مطابقت با مدل های گرانقیمت ،از قبیل دوخت از روی سرآستین و حاشیه،و جنس پارچه کمی براق ،همخوانی داشته باشد.کمربند و کفش ورنی و کیف سامسونت (بهرزحمتی سامسونت با آن بودجه نه چندان زیاد) از مد افتاده با گوشی نوکیا (که مدل این آخری را با توجه به دور بودن و بالطبع کمتر بروز بودن ام از بازار ایران نمیتوانم با دقت بگویم اما اگر چند سال قبل تر بود میگفتم 6600).و سویچ آشنای پراید با یک دزدگیر پایه ماجیکار ،از همانهایی که بدنه طلایی دارد.از همانها که بعد از یک مدت جای ثابت انگشتان رویشان ، رفتگی ایجاد میکند.آه که چندتا از اینها را در بیکاری صف بانک (برای پرداختهای هزار جور خرج اپلای)دید زده ام؟و بدون چشم برداشتن از سوییچ ها و کفشها سعی میکردم تیپ رفتاری صاحب اش را پیش بینی کنم.
میخواهم بیرحمانه بگویم که اینها امید من به زندگی اند.اصلا اینها حسرت آسایش نداشته ام اند.همان آسایشی که اینروزها حین ظرف شستن بعمد طولانی و یا دیدن یک فیلم سرتاسر جلوه ویژه بی معنی دنبالش میگردم.هرچند که وجه سیاهم گهگاهی با کلی تحقیر و تاسف،می آید وسط و تصویری همچون اسپرم را از ایشان میدهد که تنها با یک هدف خلق شده و آنهم رسیدن به تخمک است،بدون شعور بدون تفکر.و به محض رسیدن ماموریت اش تمام، و وجود اش بی معنی میشود.و لعنتی بازهم یک سوال دیگر:اسپرم بودن بهتر است یا هیچ نبودن.که یک هدف بظاهر احمقانه شاید ازگم گشتگی بهتر است.شاید هم نه.شاید هم چه؟کسی یادش هست؟
بهانه این نوشته،یکی از اینان است که چند روزیست کار اش به من گره خورده و با رفتار تیپیکال اداری-بوروکراسی مابانه طبقه نوپای اصطلاحا نوین معتقد به اصول مذهبی ،پیگیر کار خودش است و من در اوج بی حوصله گی و شلوغی تهوع آور خواندن آخر ترمی،با لذتی کنجاکاوانه حرفها و نوشته هایش به خودم را، دنبال میکنم.پیگیری هر روزه،ترجیع بند آقای... این کار ما چی شد؟،و صورت هرگز ندیده اش که برایم شمایل کلی اش قابل حدس است..کت و شلوار رنگ خنثی که بادقت سعی شده با بیشترین مطابقت با مدل های گرانقیمت ،از قبیل دوخت از روی سرآستین و حاشیه،و جنس پارچه کمی براق ،همخوانی داشته باشد.کمربند و کفش ورنی و کیف سامسونت (بهرزحمتی سامسونت با آن بودجه نه چندان زیاد) از مد افتاده با گوشی نوکیا (که مدل این آخری را با توجه به دور بودن و بالطبع کمتر بروز بودن ام از بازار ایران نمیتوانم با دقت بگویم اما اگر چند سال قبل تر بود میگفتم 6600).و سویچ آشنای پراید با یک دزدگیر پایه ماجیکار ،از همانهایی که بدنه طلایی دارد.از همانها که بعد از یک مدت جای ثابت انگشتان رویشان ، رفتگی ایجاد میکند.آه که چندتا از اینها را در بیکاری صف بانک (برای پرداختهای هزار جور خرج اپلای)دید زده ام؟و بدون چشم برداشتن از سوییچ ها و کفشها سعی میکردم تیپ رفتاری صاحب اش را پیش بینی کنم.
میخواهم بیرحمانه بگویم که اینها امید من به زندگی اند.اصلا اینها حسرت آسایش نداشته ام اند.همان آسایشی که اینروزها حین ظرف شستن بعمد طولانی و یا دیدن یک فیلم سرتاسر جلوه ویژه بی معنی دنبالش میگردم.هرچند که وجه سیاهم گهگاهی با کلی تحقیر و تاسف،می آید وسط و تصویری همچون اسپرم را از ایشان میدهد که تنها با یک هدف خلق شده و آنهم رسیدن به تخمک است،بدون شعور بدون تفکر.و به محض رسیدن ماموریت اش تمام، و وجود اش بی معنی میشود.و لعنتی بازهم یک سوال دیگر:اسپرم بودن بهتر است یا هیچ نبودن.که یک هدف بظاهر احمقانه شاید ازگم گشتگی بهتر است.شاید هم نه.شاید هم چه؟کسی یادش هست؟
سيد براي گوشي موبايل: اين روزها بيشتر مدلهاي سامسونگ همون جايگاه 6600 رو دارند.
پاسخحذف