دیروز با دوستی،خواستیم خودمان را مهمان آبجوی نیوکاسل در یک پاب انگلیسی کنیم و آقای دوست آی دی جعلی در دست و نگران از تکمیل نشدن عیش مان.من با نگرانی پنهان کرده ام و صورت خونسرد به او امیدواری دادم که مشکلی پیش نخواهد آمد.مسیر کوتاه ماشین تا درب ورودی را با صد در صد توان مغزی ام به دنبال راه حل غیرمتعارف،اما با بالاترین احتمال موفقیت میگشتم.دور میز نشستیم و گارسون کچل.....آها یکبار دیگر در روز فینال فوتبال جام باشگاهای اروپا از او نظرش را در مورد یک آبجوی جدید پرسیده بودم و او روی میز خم شده بود تا پیشنهادی بدهد.خم شدن گارسون روی میز برای من نشانه اولیه تقریبا قابل اعتمادی است برای به پیش کشیدن اشتراکات فروشنده(گارسون) و مشتری (من).در کسری از ثانیه،مغز من فرمان گفتن کلماتم را زودتر از فرمان مغز او برای چک کردن سن و سالمان،جاری کرد و گفتم که دقیقا بیاد نمی آورم که دفعه قبل چه پیشنهادی برای آبجو بمن داده بود اما هرچه بود ،بمن ساخت.و بسرعت اعتماد خود کاشته ام در او با لبخند و لذت آنی از موثر بودن اش ،را دریافت کردم.با لذت از ارتباط ظریفی که توانستم با انسان دیگر برقرار کنم(همیشه از چالش های تعامل با دیگر از انواع خودم سر شوق می آیم و ذوق میکنم)،دیدم که وقتی در میانه نوشیدن از او پرسیدیم که آیا میتوانیم میزمان را برای دود کردن سیگاری خارج از پاب ،بدون نگرانی از ازدست دادن باقی آبجو،ترک کنیم با لحن رفیقانه ای شنیدیم که:
Don worry about the shit,dudes!
Don worry about the shit,dudes!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر