اینکه من به دلیل وسواس هراسی،همیشه مراقب راضی بودن اطرافیانم هستم به کنار.جدیدا با کاویدن رفتارشناسی و نیز آشنایی با جنبه های جدیدی از مفهوم نقد و گفتمان،خودم را درمیانه تمرین کوچک دموکراسی و حواس نوپای خودم میبینم و همواره با مکانیسم خودساخته نظارتی ام،میزان تحمل آرای مخالف را می سنجم.چیزی شبیه دستگاه نوار قلب که هرلحظه آماده به تعادل برگرداندن هر نوع شوک و یا سکته های ناگهانی است.آگاه هستم که هنوز راه درازی در پیش دارم که به مثلا پسرخاله فرنگی ام که برایش مفهوم دموکراسی در ناخودآگاه نهادینه شده(و همواره برایم غبطه برانگیز است)نزدیک شوم.اما گاهی در میانه های و هوی و ابرازعقاید دیگرانِ بی حواس به قاعده بازی،حس تنهایی میکنم و دلم برای خودم میگیرد.که پس چی کسی این قاعده را برای من حفظ میکند؟من دست تنها،فقط باید وسواس گونه ساز و کار ارائه آزاد نظرها را "بپایم"؟
اصلا همین انتظارم به حق است؟نکند باز سر به هوا،راه دموکراسی شهودی را گم کردم.باید با "متر ایده آلم" صحبت کنم و از او بپرسم واکنش غریزی اش چیست.
اصلا همین انتظارم به حق است؟نکند باز سر به هوا،راه دموکراسی شهودی را گم کردم.باید با "متر ایده آلم" صحبت کنم و از او بپرسم واکنش غریزی اش چیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر